درخواست عکس هنرمندان خارجی عکس هنرمندان مرد عکس هنرمندان زن
  • انگشتان شما در مورد شخصیت شما چه می گویند؟

    انگشتان شما در مورد شخصیت شما چه می گویند؟

  • الناز شاکردوست در اکران مردمی فیلم مطرب

    الناز شاکردوست در اکران مردمی فیلم مطرب

  • عکسهایی از گل شقایق نعمانی ژاپنی

    عکسهایی از گل شقایق نعمانی ژاپنی

  • عکسهای هستی مهدوی در اکران فیلم ماجرای نیمروز - رد خون در ۳۷ اُمین جشنواره فیلم فجر

    عکسهای هستی مهدوی در اکران فیلم ماجرای نیمروز - رد خون در ۳۷ اُمین جشنواره فیلم فجر

  • عکسهای دیبا زاهدی در اکران فیلم تیغ و ترمه در ۳۷ اُمین جشنواره فیلم فجر

    عکسهای دیبا زاهدی در اکران فیلم تیغ و ترمه در ۳۷ اُمین جشنواره فیلم فجر

  • عکسهایی از الهه حصاری در اکران خصوصی فیلم ترانه

    عکسهایی از الهه حصاری در اکران خصوصی فیلم ترانه

  • عکسهایی از زیبا کرمعلی در اکران عمومی فیلم درساژ

    عکسهایی از زیبا کرمعلی در اکران عمومی فیلم درساژ

  • عکسهایی از مریم معصومی در اکران خصوصی فیلم ترانه

    عکسهایی از مریم معصومی در اکران خصوصی فیلم ترانه

  • عکسهایی از ماهور الوند در اکران فیلم درساژ

    عکسهایی از ماهور الوند در اکران فیلم درساژ

  • عکسهایی از پرنده گراندالای آبی

    عکسهایی از پرنده گراندالای آبی

  • عکسها و بیوگرافی سینتا لورا کیل Cinta Laura Kiehl

    عکسها و بیوگرافی سینتا لورا کیل Cinta Laura Kiehl

  • عکس ها و بیوگرافی Pimchanok Luevisadpaibul بازیگر و مدل تایلندی

    عکس ها و بیوگرافی Pimchanok Luevisadpaibul بازیگر و مدل تایلندی

  • عکس ها و بیوگرافی Araya Alberta Hargate آریا آلبرتا هارگیت

    عکس ها و بیوگرافی Araya Alberta Hargate آریا آلبرتا هارگیت

  •  عکسهای ساعد سهیلی و همسرشون گلوریا هاردی در اکران خصوصی فیلم پل خواب

    عکسهای ساعد سهیلی و همسرشون گلوریا هاردی در اکران خصوصی فیلم پل خواب

  •  عکسهای هومن سیدی در اکران خصوصی فیلم پل خواب

    عکسهای هومن سیدی در اکران خصوصی فیلم پل خواب

تبلیغات در سایت تبلیغات در سایت کسب درآمد

داستانی از مثنوی مولانا   ساده لوح کدام است؟

مرد عربی سوار بر شتر، درد بیابانی خشک و بی آب و علف می رفت. دولنگه بار، بر شتر بود و خود وسط دولنگه بار نشسته بود.او شترش را می راند و آواز می خواند و آرزو می کرد همسفری داشته باشد تا تنهایی سفر را احساس نکند.

کمی بعد پیرمردی پیاده با خورجینی بر دوش دید. با خوش حالی گفت: « سلام بر تو. خوب شد که به تو برخوردم. سفر در تنهایی سخت و خسته کننده است. ما می توانیم با هم سفر کنیم.»

مرد پیاده گفت: « آری، می توانیم با گفتن قصه و حکایتی، نردبانی بر این راه دراز بگذاریم و راه را کوتاه کنیم.»

 مرد عرب گفت:  آری، درست است، اما افسوس که من سواره ام و تو پیاده ای، کاش بار شترم سنگین نبود و تو را بر ترک شترم می نشاندم.

 

مرد پیاده پرسید: « مگر بار شترت چیست؟ »

مرد عرب گفت: « یکی از کیسه ها پر از گندم است و کیسه دیگر پر از ریگ بیابان. »

 مرد پیاده با تعجب پرسید: « ریگ بیابان؟ آخر چرا؟! »

مرد عرب خندید و گفت:  تو چه ساده لوحی؟! خوب گوش کن تا دلیل این کار را بگویم. در یک کیسه، گندم ریخته ام و در کیسه دیگر، به همان اندازه، ریگ ریخته ام. بار گندم را بر طرف راست شتر بسته ام و بار ریگ بیابان را بر طرف چپ شتر، تا وزن آن ها برابر باشد و بار شتر کج نشود.

 مرد پیاده تا این حرف را شنید، با صدای بلند شروع به خندیدن کرد.

مرد عرب با تعجب پرسید: « چرا می خندی؟ مگر حرف خنده داری زدم؟ »

 مرد پیاده گفت: « آری، کاری که تو کرده ای، به راستی خنده آور است. تو می توانستی گندم را به دو بخش مساوی تقسیم کنی، نصف آن را طرف راست و نصف ذیگر را طرف چپ شتر بار بزنی. »

مرد عرب با تعجب گفت: « چه جالب، چرا این کار به فکر خودم نرسید؟ » سپس شتر را خواباند و پایین آمد و به کمک همسفرش، کیسه های بار را باز کرد. ریگ را بر زمین خالی کرد. نصف گندم را در کیسه خالی ریخت و دوباره، کیسه ها را بار شتر کرد.

 مرد عرب گفت: « خدا خیرت بدهد. حالا که بار شترم سبک تر شده، تو هم می توانی سوار بشوی. پس بیا و بر ترک من بنشین تا راه بیفتیم. »

 مرد پیاده که خیلی خسته بود، با خوش حالی قبول کرد. هر دو سوار شتر شدند.

 کمی که رفتند مرد عرب گفت: « ای مرد بزرگوار، کمی درباره خودت بگو. آیا تو دانشمندی؟ »

همسفرش گفت: « نه، دانشمند نیستم. »

 - پس حتماً وزیر یا مشاور وزیری!

- نه، نیستم.

- پس لابد تاجری بزرگ و ثروتمند هستی!

- نه، نیستم.

 - پس لابد شتر و گاو و گوسفند و اسب فراوان داری ...

- نه، من از مال دنیا، هیچ ندارم.

من یک مرد معمولی ام. نه گاوی دارم، نه اسبی و نه شتری. نه وزیرم و نه مشاور وزیر. تاجر هم نیستم. یک مرد فقیرم.

 - مرد عرب با تعجب پرسید: « این همه دانش، ثروتی برایت به بار نیاورده است؟ »

- نه، من هیچ وقت به دنبال ثروت نبوده ام.

- پس تو یک مرد دانای فقیر هستی؟

 

 - آری، مرد فقیرم. مرد عرب ناگهان عصبانی شد و فریاد زد: « پس زود باش از شتر من پیاده شو و را هت را از من جدا کن. همسفری با تو، بدبختی می آورد. اگر یک کیسه از بار شترم گندم باشد و یک کیسه ریگ، بهتر از آن است که با مردی مثل تو همسفر باشم! »

مرد دانا از شتر پیاده شد و راهش را از مرد عرب جدا کرد. مرد ساده لوح عرب، دوباره در آن بیابان خشک و بی آب و علف، غمگین و تنها ماند!

 

منبع: سروش کودکان

  • تاریخ ارسال : شنبه 1394/08/23
  • بازدید : 523 مشاهده
کد امنیتی رفرش